اندیشههایی که هماکنون انتخاب میکنی و در باورت میپرورانی، آینده تو را رقم میزنند. افکار امروز تو همان تجربههای فردا، هفته آینده و سال بعد تو هستند.
همیشه لبخند بزن و لبخند بزن. هر روز برای شادی و لذت بردن از زندگی دلیلی بیاب. لبخند بزن، بخند و آنقدر این کار را تکرار کن که تمام هستی در مقابل تو تبسم کند
اگر هر روز دوستداشتنیتر و دلسوزتر از قبل هستی و کمتر دیگران را میرنجانی، بدان در مسیری درست گام برداشتهای، در غیر این صورت مسیرت را تغییر بده.
به جای این که حسرت ثروت دیگران را بخوری، گوشهای بنشین و داشتههای خودت را بشمار؛ خواهی دید که آنها بیش از حد تصورت است.
استاد فرزانهای گفته است: «کسی که انتظار دارد، هنگامی که کار نیکی انجام میدهد یا قدمی برای کسی برمیدارد به طریقی جبران شود، در واقع بیشتر تاجر است تا سخاوتمند. فقط کس بزرگوار است که از صمیم قلب کاری را انجام دهد». سپس داستان زیر را برای شاگردان خود تعریف کرد:
خداوند در روز قیامت، کارهای خوب و بد انسانها را در نظر میگیرد.
ترازوی عدالت، میزان این اعمال را نشان میدهد. اگر اعمال خوب و بد فردی به یک اندازه باشند، کفههای ترازوی او هم تراز است و هیچ طرف آن به نفع یا ضرر او نیست. سپس خداوند از سر لطف به انسان میگوید؛ «به طرف صفی برو که افرادی در آن منتظرند و از آنها سوال کن، آیا کسی حاضر میشود از گنجینهی اعمال نیک خود، یکی را به تو بدهد تا ترازوی اعمال نیک تو سنگینتر شود و تو را به بهشت بفرستم».
مردی یکی پس از دیگری از افراد منتظر، درخواست بخشش یکی از اعمال نیک آنها را میکند؛ اما همواره فقط این جواب را میشنود که نمیتوانند حتی یکی از آنها را به او بدهند. بعضی از افراد طوری رفتار میکنند، گویی نمیشنوند و سر خود را برمیگردانند. مرد به تدریج از سخاوت انسان مایوس میشود.
صف منتظران کوتاهتر و به این ترتیب امید مرد هم کمتر میشود. یکی از افرادی که به تازگی وارد صف شده است، از او میپرسد:«برادر، تو چه میخواهی؟»
- یک عمل نیک، حتی اگر بسیار کوچک باشد، نیاز دارم. مطمئنا خیلی از این افراد مقدار زیادی از آن را دارند؛ اما اکنون که زمان قضاوت رسیده است، حتی یک نفر حاضر نیست یکی از اعمال نیک خود را به من بدهد. همه بیم دارند که درآینده خود به آن نیاز پیدا کنند».
- ای مرد، کاش من هم نگرانی تو را داشتم. ترازوی اعمال نیک تو پر است و من فقط یک عمل نیک در ترازوی اعمال نیک خود دارم. از آنجا که به هیچ عنوان نمیتوانم، ترازوی اعمال نیک و بد خود را با هم برابرر کنم، در هر صورت آن یک عمل نیک هم به من کمکی نمیکند، بنابراین آن را به تو میبخشم.
مرد سپاسگزار نزد خداوند باز میگردد. گر چه خداوند بر همه چیز آگاه است؛ اما از او میخواهد که جریان را برایش تعریف کند.
مرد با خوشحالی از جوابهای متعدد منفی و تجربهی خودب خویش میگوید و گناهکار فداکار را تحسین میکند.
خداوند آن مرد را نزد خود میخواند که با بزرگواری، تنها عمل نیک خود را بخشیده است. به او میگوید: «تو این انسان را نجات دادی، بنابراین من هم تو را میبخشم. میتوانی به بهشت بروی».