«لورل» و «هاردی» تقریباً دو نامِ بسیار آشنا برای تمام مردم جهاناند. کمتر کسی است که با دیالوگها و حرکات این دو کُمدین نخندیده باشد. اما این دو کمدین مشهور جهانی، با نشاندن خنده بر لب بینندگان، مطالب مهمی را هم در قالب طنز بیان میکردند. در یکی از فیلمها، دیالوگی کوتاه، اما بسیار مهم بیان شده است:
هاردی: معذرت میخواهم که بهت گفتم: «احمق!»
لورل: اشکال نداره، خودم که میدونم احمق نیستم.
در این گفتگوی کوتاه، رازی بسیار مهم نهفته است. رازی بهظاهر ساده که اگر عمیقاً به آن باور داشته باشیم، میتوانیم زندگیمان را در جهت دلخواه هدایت کنیم. باورهای ما نقشی مهم در سرنوشت ما دارند. اگر به چیزی از صمیم قلب باور داشته باشیم، دستیابی به آن آسانتر خواهد بود؛ حتی اگر دیگران ساز مخالف کوک کنند.
بر فرض، شخصی به شما میگوید: «چقدر چاق شدهای.» تا زمانیکه خودتان این گفته را باور نداشته باشید، این حرف روی شما تأثیر بسیار کمی خواهد داشت و برعکس؛ یا اگر تمام آدمهای دنیا بگویند: «شما آدم موفقی هستید.» اما خود شما این موضوع را باور نداشته باشید، هرگز موفق نخواهید شد؛ بنابراین اولین گام برای رسیدن به اهداف، بازسازی تصویر ذهنی خودمان است.
لورل در جواب هاردی نکته مهمی را گفت: «خودم که میدونم احمق نیستم!» بله، تا زمانیکه تصویر ذهنی شخص «احمقبودن» نباشد، راه احمقبودن را در پیش نخواهد گرفت. تا زمانیکه تصویر شکستخوردن را در ذهن نداشته باشید، شکست به سراغتان نخواهد آمد. زمانی حرف اطرافیان بر ما اثرگذار است که آن را بپذیریم.
ماکسول مالتز، فردی که در زمینه ایجاد تصویر ذهنی تجربیات زیادی دارد، میگوید: «بارها مشاهده شده که جراح، بینی یک نفر را به شکلی زیبا عمل کرده است؛ اما چون هنوز آن شخص تصویر بینی قبلیاش را در ذهن داشته، نتوانسته زیباییاش را بپذیرد و خودش را زشت دانسته است.» او در ادامه میگوید: «کار مهم جراحان، بعد از جراحی، بازسازی تصویر ذهنی بیماران است.»
در یک تجربه پزشکی، شصت بیمار مبتلا به زخم معده توأم با خونریزی را به دو گروه سیتایی تقسیم کردند. سپس برای هر دو گروه دارویی جداگانه تجویز نمودند. به گروه اول گفتند: «این دارو تازه کشف شده و درمانکننده قطعی و صددرصد زخم معده است.» اما به گروه دوم گفتند: «این دارو تازه کشف شده و هنوز اثرات آن معلوم و قطعی نیست.» بعد از مدتی دریافتند که 70٪ گروه اول و 25٪ از گروه دوم اثرات درمانی بسیار خوبی دریافت کردند.
جالب اینجاست که به هر دو گروه، دارویی داده شد که بهکلی فاقد اثر دارویی بود. آنچه سبب بهبودی بیماران شده بود، باور آنان به داروی جدید بود.
مطالب بالا به این مفهوم نیست که دیگران تأثیری بر ما ندارند؛ البته که دارند و باید دوستان و محیطهای مثبت را برای خودمان انتخاب کنیم؛ زیرا افراد منفی بهتدریج باور ما را مسموم میکنند. اما در این میان، آنچه بسیار مهم است باور ما درباره خودمان است؛ دیگران زمانی میتوانند ما را تغییر دهند که بتوانند باورهای ما را تسخیر کنند.
باید به خودمان باور داشته باشیم که میتوانیم موفق شویم تا راهها و امکانات مناسب پیش رویمان قرار گیرند.
آینده درخشانی را برایتان آرزو میکنم.
پیرمردی در یک قصر زندگی میکرد. با وجود این به موقعیت خود غره نشده و به راستی دل از دنیا بریده بود. شخصی که به تازگی ترک جاه و جلال دنیا کرده و لباس مندرس بر تن کرده بود، با دیدن آن پیرمرد غرق در آن همه شکوه و جلال، با خود اندیشید چگونه میتواند با داشتن چنین زندگی مرفه و مجللی به معرفت حقیقی رسیده باشد؟ در همان لحظه فریادی به گوش رسید که قصر آتش گرفته است!
فرد تازه کار، بیدرنگ بیرون پرید تا لباسهایش را که روی بند آویزان کرده بود از سوختن نجات دهد. در بازگشت، با دیدن پیرمرد که بیخیال نشسته بود حیرت کرد. تازه کار پرسید: «عالی جناب، آیا نشنیدهاید که قصر آتش گرفته است؟ پس چگونه اینجا نشستهاید؟ گویی هیچ حادثهای رخ نداده است؟»
پیرمرد با آرامش پاسخ داد: «دارایی من همراه من است و با هیچ آتشسوزی مهیبی نیز از بین نمیرود!»
نکته: تو بدنت نیستی. بدنت چیزی است که داری، نه چیزی که هستی. بدنت فناپذیر است. تو فناناپذیری؛ اما بدنت هست. تو نه آن پولی، نه آن شغلی، نه آن اتومبیلی، نه آن خانهی زیبای ییلاقی هستی و نه چیزهای دیگری که روی هم انباشتهای. وجودی که تو هستی در یک کلمه خلاصه میشود و آن «عشق» است. تو همانی که عشق هست. برای همین است که وقتی آن «هستی» در اوج شادمانی هستی.