ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
روزی ملانصرالدین در جمع دوستانش نشسته بود و همه از آرزوهایشان صحبت میکردند. یکی پرسید: «ملا! آرزوی تو چیست؟»
او گفت: «آرزو میکردم حاکم شهر باشم».
پرسیدند: «اگر حاکم باشی چه میکنی؟»
ملانصرالدین گفت: «روزی 100 دینار به خودم حقوق میدهم که دستم پیش هر کس و ناکس دراز نباشد».
نکته؛ بسیاری از مردم آنقدر کوتاه فکرند که حتی اگر آرزوی بزرگی هم به ذهنشان برسد، برداشت کوچکی از آن میکنند. انسانها نباید به کم قانع باشند، پس بهشت برای چیست؟
ملا قبلا بهتر فکر میکرد . در داستان های جدید یکم شخصیت اش رو تغییر دادن